بر خلاف آنچه که "سندیکالیسم" در تئوری اجتماعی و در تقابل با فعالین کارگری رادیکال و کمونیست عنوان میکند، جنبش انقلابی کارگر، جنبشی محدود به دوران مانوفاکتور و جنبشى "درون کارگری" نیست، جنبشی اجتماعی است. تئوری سنديکاليسم و نگرش اش از مبارزات کارگری، بیانگر رسالت این طبقه در آزادی بشریت نیست. بيانگر آزادى حود طبقه کارگر هم نيست. حتی ناجی آزادی "صنف" خاصی از آن هم نیست، و به همین اعتبار هم خواهان رهایی جامعه (که کارگر بدون آزادى آن نميتواند آزاد شود) از شر طبقه بورژوازی حاکم و نابودی مناسبات طبقاتی سرمایه داری نیست.
کارگر در این تئوریها به فرد در مبارزات صنفی تنزل می یابد و از آن فراتر نمیرود. از منظر این دیدگاه، رهبران کارگری، "فعالین تاریخ مصرف دار سندیکا" در مبارزات صنفی هستند که در بهترین حالت چهره های کارگری محبوبی میشوند که انسانیت و عقاید رادیکالشان را چهارچوبهای جنبش سندیکالیستی به اسارت خود در می آورد. ابراز وجود اجتماعی و طبقاتی کارگر در این جنبش اساسا به قید و بند محدود سندیکالیسم کشیده میشود. سندیکالیسم در مبارزه با دیکتاتوری و استبداد در بسیاری از موارد به چهارچوب محدود "ما سیاسی نیستیم"، "ما فقط خواستهای صنفی داریم"، متوسل میشود و بسنده میکند. سنیدکالیسم عملا امکان ابراز وجود سیاسی رادیکال را از توده کارگر سلب میکند. و این به معنی تخفیف در مبارزه طبقاتی کارگر با سرمایه، که قائم به ذات یک مبارزه سیاسی است، منجر میشود. سندیکالیسم در مبارزه سیاسی در جوامع استبدادی ناتوان و عقیم است. امکان ابراز وجود طبقاتی و اجتماعی ندارد. قالب و پوششی به خود میگیرد که از پیش مهر شکست را بر چهره دارد. اشتباه است اگر عملکرد و نقش سندیکالیسم را در بهبود وضعیت زندگی اقتصادی کارگر ببینیم اما جایگاه اجتماعی و جنبشی این گرایش را نبینیم. سنیدکالیسم یک گرایش کارگری است. اما گرایش بورژوایی در صفوف کارگر. برای بهبود وضعیت بخشهایی از کارگان مبارزه میکند، اما افق و چهارچوب مبارزه اش محدود و بسته است. جنبشی برای از بین بردن استثمار و کار مزدی و شکاف طبقاتی نیست. رادیکال و انقلابی نیست. سندیکالیسم گزینه و راهکار جنبش طبقه کارگر در ایران برای آزادی و رهایی نمیتواند باشد.
سندیکالیسم شاید در مقاطعی، به مبارزه محافل و جمعهایی از کارگران و فعالین این عرصه علنیت ببخشد اما با توجه به افق محدود و دیدگاههای محافظه کار و ناتوانی برد سیاسی و استراتژیک اش نمیتواند برای مدت طولانی این چهره ها و شخصیتهای کارگری را به مثابه رهبران اجتماعی "حفظ" و عرضه کند. به همین اعتبار در درازمدت قادر نخواهد شد پا به پای پیشرفت مبارزات کارگری و تلاشهای طبقه کارگر برای آزادی و رهایی حرکت کند و هر زمان که مبارزه طبقاتی حاد شده، هر زمان که این مبارزه به سطحی انقلابی و گسترده تبدیل میشود، این نیرو بعضا در تقابل با گرایش کمونیستی و رادیکال کارگر عمل میکند.
در نقطه مقابل سنديکاليسم گرايش جنبش شورایی طبقه کارگر قرار دارد. اين سنت عمل مستقيم کارگرى و نقد راديکال به جامعه سرمايه دارى است. جنبش شورایی و جنبش مجمع عمومی کارگران، سنت توده اى گرایش رادیکال و سوسیالیست طبقه کارگر است. کمونیسم کارگری جنبش اجتماعى و نقد اجتماعى و طبقاتى این گرايش جنبش کارگرى به وضع موجود است. مارکسیسم پرچم و ابزار نقد این جنبش و تنها چهارچوب فکری و سیاسی در رهایی و تعیین سرنوشت انسان و جامعه توسط انسان است. کمونیسم کارگری جنبشی است که مدعی رهبری و سازماندهی اجتماعی مبارزات کارگر و توده های مردم است. این تنها جنبشی است که رهایی انسان و جامعه را در گرو تشکل و دخالتگری کارگر در صحنه سياسى میداند. هر درجه پیشروی کارگر و این جنبش ملاک پیشروی جامعه است. جنبش شورایی بر خلاف سندیکالیسم، به جنبشی اجتماعی متکی است که برای نابودی کليت نظام سرمایه داری مبارزه میکند. کمونیسم کارگری در عین اینکه برای بهبود هر درجه از زندگی کارگر مبارزه میکند در عین حال برای نابودی نظام سرمایه داری مبارزه میکند. کارگر در مبارزه برای بهبود زندگی خود نباید الزاما اسیر سندیکالیسم و این گرایش فکری شود.
سندیکالیسم جنبشی برای رهایی ریشه ای جامعه و لغو کار مزدی نیست. حتی تلاشی هم در این راستا نیست. امروز بعد از تجربه سنگین شکست انقلاب اکتبر نشان داده شده است تا زمانیکه کار مزدی لغو نشود، نظام سرمایه داری در اشکال جدید و یا قدیم ابقا و باز سازی میشود. ریشه و گره رهایی انسان و کارگر در اساس در نابودی اقتصادی بورژوازی و استٽمار و کار مزدی است. و دستیابی به این امر در درجه اول در گرو شکست و انقراض کلیت "دولت" سرمایه داری و جامعه طبقاتى است. اما سندیکالیسم نقد پایه ای به دولت و نفس و ماهیت حاکمیت طبقاتی بر جامعه ندارد. این مناسبات طبقاتی را فرض میگیرد. خواهان تغییراتی در همین چهارچوب است. از طرف دیگر به جنبشهای اجتماعی بی توجه است. فقط به "صنف کارگر" توجه دارد. به جامعه نگاه چندانی ندارد. از این رو کمتر این جریانات را در نقد بنیادهای حاکمیت اسلامی می بینید.
امروز دامن زدن به جنبش مجامع عمومی کارگری مهمترین ابزار دخالتگری کارگر در پیشبرد امر مبارزه طبقاتی و غلبه کردن بر ضعف سازماندهی طبقه کارگر است. کارگران نیشکر هفت تپه راه را نشان داده اند. گسترش و عمومی کردن این حرکت کارگران نیشکر هفت تپه آن اقدام تعیین کننده ای است که جنبش طبقه کارگر را به جلو سوق میدهد. در این راستا اگر انتخابی میان اشکال مختلف تشکل کارگری باشد، باید تاکید را بر جنبش مجمع عمومی و سازماندهی شوراهای کارگری بر مبنای جنبش مجمع عمومی گذاشت. واقعیت این است که کارگرانی که بدنبال حل معضل سازماندهی و تشکل کارگر هستند باید توجه داشته باشند که سندیکا و مجمع عمومی و یا سندیکا و شورا دو تشکل هم عرض و در پاسخ به یک نیاز کارگر نیستند. بلکه تشکل های کارگری متعلق به دو سنت و دو جنبش متفاوت اجتماعی در میان کارگران هستند. مقایسه تجربه کارگران نیشکر هفت تپه و تلاشهایی که برای ایجاد سندیکا در بخشهای دیگر جنبش کارگری میشود حاکی از قابلیت بالا و انعطاف پذیری بالای سنت مجمع عمومی و شورا در مقایسه با سنت سندیکا است. مسلما حق ایجاد هر تشکلی حق بدیهی کارگر است. اما مساله بر سر انتخاب آن تشکلی است که بتواند در چنین شرایط سیاهی و در هر شرایطی بتواند با کمترین هزینه کارگران را متشکل کرد. بتواند بیشترین ظرف ابراز وجود و دخالت توده کارگر و عمل مستقیم کارگر را در مبارزه اقتصادی و سیاسی تامین کرد. جنبش مجمع عمومی پاسخ اصولی و تعیین کننده به نیاز مبرم کارگر به تشکل و اتحاد است. راه بیرون رفتن از اعتراضات گسترده اما پراکنده کارگری تشکیل مجمع عمومی کارگران و هماهنگ کردن این جنبش است. راه قرار گرفتن کارگر در راس اعتراضات اجتماعی شکل دادن به گسترده ترین جنبش مجمع عمومی و قرار گرفتن نمایندگان این مجامع عمومی کارگری در راس تحولات جامعه است.